تزهای بنیادی حزب "حکمتیست"
سیاوش دانشور

هیچ مارکسیستی احزاب سیاسی را بر اساس آنچه راجع به خود میگویند بررسی و ارزیابی نمیکند. باید بدوا سیاستها و پراتیک واقعی هر حزب سیاسی را مبنائی برای بررسی و تعلق اجتماعی و طبقاتی اش قرار داد. اینکه فلسفه وجودی یک حزب معین چیست، در پاسخ به کدام نیازهای اجتماعی شکل گرفته، نبض سیاسی اش کجا میزند و مشغله اش چیست، منافع کدام طبقات و جنبشهای طبقاتی را منعکس میکند و در چه سایه روشنی با آنها قرار دارد. اینکه یک حزب سیاسی خاص چرا با دیدگاه های معینی مخالف است و یا در تضاد با آنها قرار میگیرد و متقابلا با خط مشی و سیاستهای دیگری احساس راحتی میکند. چرا ما انتظار نداریم که یک حزب خاص مبشر سیاستهائی باشد که با مشخصات سیاسی و اجتکاعی اش خوانائی ندارد؟ بگذارید خیلی فشرده بار دیگر اساسی ترین تزهای بنیادی و پراتیک حزب موسوم به "حکمتیست" را مرور کنیم تا با این متد مارکسی نشان دهیم که این حزب منعکس کننده کدام تمایلات سیاسی واقعی است و اسم و متن شکلگیری این حزب تا چه حد مربوط و یا نامربوط به واقعیت و ماهیت سیاسی واقعی امروز آنست.  

این سوال میتواند طرح شود که آیا نقد این حزب ضروری است و کمکی به شفافیت جنبش کمونیستی طبقه کارگر میکند؟ آیا این جریان وزنه ای در جنبش طبقه کارگر است که نقد آن اهمیت یافته است؟ آیا این جریان از نظر فکری و سیاسی در مجموعه سیاست ایران جایگاه مهمی دارد و لذا نقد آن اهمیت پیدا کرده است؟ واقعیت این جریان به روشنی نشان میدهد که هیچکدام از اینها موضوعیت ندارند. واقعيت اینست که این حزب فاقد چهارچوب فکری روشن و معرفه کمونیسم کارگری است، پدیده ای در حال شکلگیری در بیرون سنت کمونیسم کارگری است. اين حزب میتواند به سازمانی حاشیه ای شبه سازمانهاى خط ٣ سابق یا جريانى لیبرال چپ تبدیل شود، میتواند بیان چپ تر جنبش ملی – اسلامی و چپ آنتی امپریالیست شود، یا صاف و ساده میتواند در متن تناقضاتش متلاشی شود. آنچه ما را وامیدارد که مرتبا تناقض و تقابل سیاستهای احزاب موسوم به "کمونیسم کارگری" را با کمونیسم منصور حکمت نشان دهیم، این واقعیت است که این احزاب نام و اعتبار منصور حکمت و همینطور عنوان "کمونیسم کارگری" را بناحق برای سیاستهائی تماما متمایز بکار میبرند.

واقعیت اینست که اساس سیاستها و نگرش این حزب در تناقضی مهلک با دیدگاههای منصور حکمت و آنچه بنام کمونیسم کارگری شناخته میشود قرار دارد. اسناد و دیدگاههای این حزب توسط ما نقد شدند و اینجا قصد تکرار آنها نیست. برای ترسیم تناقض سياستهاى اين حزب با کمونیسم منصور حکمت من به موضوعاتی اشاره میکنم. هر کسی - مستقل از اینکه دیدگاه منصور حکمت و کمونیسم کارگری را قبول دارد یا ندارد - میتواند تشخیص دهد که حزب "حکمتیست" علیه این چهارچوب است و اصولا سنخیتی با آن ندارد.

١- ارزیابی از موقعیت سرمایه داری ایران
از نظر حزب "حکمتیست" جمهوری اسلامی دارد به حکومت متعارف سرمایه داری ایران تبدیل میشود. این دیدگاه آقاى کوروش مدرسی، خط اصلی اسناد سیاسی و پایه تحلیلی سیاستهای پاسیفیستی این حزب است. 

تردیدی نیست که یک حکومت سرمایه داری میتواند به معنی رایج کلمه در چهارچوبهای اقتصاد و سیاست حکومتی متعارف باشد و همزمان یک جریان کمونیستی و انقلابی علیه نفس وجودی آن باشد و آگاهانه برای واژگونی اش تلاش کند. چنین جریانی، اگر واقعا جریانی کمونیستی کارگری باشد، تمام تلاشش را برای متحد و متشکل کردن طبقه کارگر، درگیر شدن در مبارزات جاری و بیوقفه کارگران، تلاش برای تحمیل اصلاحات به بورژوازی، و پیدا کردن راههائی برای قدرتمند کردن کارگران و تغییر اوضاع قرار میدهد. اما حزب "حکمتیست" از این جنس نیست. ما در خوشبیانه ترین حالت با جریانی روبرو هستیم که تحلیل اش اینست که حکومت اسلامی حکومتی مرتجع و ضد کارگر و ضد جامعه است اما در عین حال معتقد است که این رژیم توانسته مخالفتها را حاشیه ای یا منکوب کند، جامعه دورنمائی بیرون این حکومت نمیبیند، و بورژوازی بعنوان یک طبقه این حکومت را حکومت بسط و انکشاف سرمایه داری میبیند و پشت آن بسیج شده است. تا امروز و مقطع کنگره چهارم این حزب ما مطلقا هیچ نشانی از اینکه این حزب درگیر امری برای تغییر زندگی طبقه کارگر و مردم زحمتکش باشد نمیبینیم. حزب "حکمتیست" تلاش بیهوده ای میکند که مخالفت نوع ما با این حکم که جمهوری اسلامی دارد به حکومت متعارف سرمایه داری تبدیل میشود را از سر "ضد رژیمی بودن صرف" توضیح دهد. این استدلال خود خشنود کن و از نظر توضیح رابطه سیاست و اقتصاد در کشوری مانند ایران تبینی بشدت سطحی و خودفریبانه است. آقای مدرسی و رهبری این حزب برای توضیح اثباتی تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت متعارف سرمایه داری ایران باید زحمت بیشتری بخود بدهند.

هر کسی با دیدگاه جریانهای سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، حزب کمونیست ایران تا قبل از جدائی کمونیسم کارگری، حزب کمونیست کارگری دوران منصور حکمت و بحثها و تزهای اقتصادی این جریان در مورد سرمایه داری ایران و به اصطلاح ملزومات نرمالیزاسیون سرمایه داری و تطبیق آن با دنیای امروز اطلاع داشته باشد، اینکه این سرمایه داری معین برای بقا متکی به چیست، چرا روبنای ضروری و لازم سرمایه داری ایران دیکتاتوری عریان است، چرا سرمایه داری ایران بنا به ماهیت اسلامی حکومت آن نمیتواند حوزه بسط و انکشاف سرمایه باشد، معضلات داخلی و بین المللی جمهوری اسلامی برای جلب سرمایه و تکنولوژی و الزامات بازسازی اقتصادی کدامند، چرا سرمایه داری ایران در چهارچوب جمهوری اسلامی پاسخ ندارد و ... ، میداند که از دیدگاه کمونیسم کارگری بحث "متعارف شدن سرمایه داری ایران با جمهوری اسلامی" در نمی آید و این هيچوقت بحث کمونيسم کارگرى و منصور حکمت نبوده است.  

کوروش مدرسی و اعضای رهبری حزب "حکمتیست" و بهمن شفیق و ایرج آذرین میتوانند متفق القول بگویند منصور حکمت "اشتباه" میکرد، بورژوازی ایران به جمهوری اسلامی رضایت داده و آلترناتیو دیگری ندارد. میتوانند بگویند با همه محدودیتها اما این حکومت و بویژه دولت دارد تبدیل به دولت سرمایه داران میشود. ادعای ما اینست که وضعیت سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی تماما صحت ارزیابی های کمونیسم کارگری منصور حکمت را نشان داده است. پای تز "متعارف شدن سرمايه دارى ايران با جمهوری اسلامی" روى هوا است. این بحث بقدری روشن است که یک دانشجوی سال اول اقتصاد هم میتواند آنرا با توجه به موقعیت داغان و بحران همه جانبه و فلج جمهوری اسلامی ببیند و نشان دهد. به هر حال مدافعان تز "متعارف شدن سرمایه داری ایران با جمهوری اسلامی" هر توضیحی داشته باشند، این دیدگاه تماما در مقابل دیدگاه منصور حکمت و کمونیسم کارگری است. و این ما را به تز دوم میرساند.

٢- مردم به جمهوری اسلامی رضایت داده اند
از نظر حزب "حکمتیست" مردم به جمهوری اسلامی رضایت داده اند، چهارچوب تقابل و سیاست جناح های بورژوازی اسلامی را پذیرفته اند، ناسیونالیسم ایرانی یعنی بخش مهمی از بورژوازی ایران به این روند تسلیم شده است، جنبش سرنگونی مردم شکست خورده است، تلاشها و اعتراضات میلیونی مردم نه برسر سرنگونی و نخواستن حکومت بلکه بسیج شدن پشت پرچم جناح های سبز و سیاه است که دعوای آنها هم برسر "متعارف شدن" سرمایه داری است.  

این دو تز که در واقع یک تز "دوقلو" هستند، اولی بلافاصله به استنتاج دومی و هر دو به سیاست پاسیفیستی و غیر انقلابی منجر میشود، متعلق به منصور حکمت و تئوری و دیدگاههای کمونیسم کارگری نیستند. این تزها صاحب دارند و حزب "حکمتیست" نمیتواند آنها را با کاغذ کادوی "کمونیسم کارگری" و "منصور حکمت" عرضه کند. این جزو غیر ممکن ها است. پرچمداران قدیمی تر این تزها بهمن شفیق- ایرج آذرین هستند. سابقه این بحثها هم به بعد از عروج دو خرداد و مباحث درون حزب کمونیست کارگری در سال 1999 برمیگردد. این تزهای دو خردادی ابتدا بصورت الکن توسط بهمن شفيق در مباحثات حزب کمونیست کارگری قبل از کنگره دوم حزب طرح شد و همان زمان جواب گرفتند. صاحب اصلی تز "رضایت مردم به جمهوری اسلامی و قبول قوائد بازی حکومت و عروج جنبش طبقه متوسط" و تز "پایان انقلابات قرن بیستمی" و طرفداران خاموش همین دیدگاه در حزب، و همینطور کادرهای وقت حزب از جمله بخشی از رهبری کنونی حزب "حکمتیست"، میدانند که خود بهمن شفیق بدنبال نقد این دیدگاهها در پلنوم حزب اعلام کرد که "این بحثها را نادیده بگیرید و بایگانی کنید". اما طرح بحث حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه مفری شد که هواداری از موج دو خرداد را در پوشش جدیدی پیش ببرند که منجر به استعفاهای فردی آنها از حزب شد. اما طرح وسیعتر و تئوریک تر بعدی این دیدگاه در جزوه "چشم انداز و تکالیف" ایرج آذرین فرموله شد. آقای آذرین که سالهای طولانی به کنج عزلت خزیده بود، فرصت را غنیمت شمرد تا این موج راست دو خردادی در حزب کمونیست کارگری را با مقداری ادویه ادبیات چپ و شبه مارکسیستی تئوریزه کند. اما آنچنان به راست رفت که تعدادی از همین مستعفیون علیه اش نوشتند و عمدتا راهشان را جدا کردند و هر کسی به گوشه ای رفت.

اگر بعد از ده سال این دیدگاه ارتجاعی در حزب "حکمتیست" هواخواه و پرچمدار پیدا میکند، میتواند بیانگر این واقعیت باشد که آنزمان هم حرف دل آقای مدرسی و دوستان هم نظرش همین بوده است و صرفا ملاحظات سود و زیان و تناسب قوا مانع شیرجه رفتن به سمت "کوکاکولایشان" بوده است. به هر حال آنچه روشن است این تزها صاحبان قدیمی تری دارد و در حزب "حکمتیست" عاریتی است. این تزها در اساس در تقابل با کمونیسم منصور حکمت مطرح شدند و پرچم شکل دادن به سیاست متفاوتی بودند که طی این سالها بوضوح دیده ایم.

وقتی به تاریخ و منشا این دیدگاهها توجه میکنید، دعواها و دوری و نزدیکی امروز شفیق - آذرین- مدرسی حاشیه ای تر است. واقعیت اینست که کوروش مدرسی و همنظرانش در حزب "حکمتیست" با هیچ تلاش هرکولی نمیتوانند مبانیت این دو تز و پایه تحلیلی و لذا استنتاجات سیاسی و تاکتیکی آنرا با دیدگاههای منصور حکمت توضیح دهند. آنها میتوانند و محق اند که دیدگاه "جنبش پایدار اصلاحات" برای "تبدیل دولت جمهوری اسلامی به دولت سرمایه داران" ايرج آذرين را بپذیرند، آن را در تقابل دو جناح برای "متعارف شدن" و بازسازی سرمایه داری ایران به زعامت اسلام سیاسی تر و تازه کنند، و هرچه دلشان میخواهد به کمونیستهای کارگری طرفدار منصور حکمت ناسزا بگویند. اما نمیتوانند آنها را بنام کمونیسم کارگری بفروشند و یا به منصور حکمت منتسب کنند. منصور حکمت حتی یک روز چنین دیدگاهی نداشت و اصولا آنرا نگرشی سطحی و دو خردادی مینامید. 

٣- منشور سرنگونی
منشور سرنگونی سندی است که حزب "حکمتیست" در ابتدای تشکیلش با آن شناخته شد. واقعیت اینست این حزب از همان ابتدای جدائی نمیتوانست به چهارچوبهای سوسیالیسم دو خردادی متحول شود. آنها قبل از جدائی شان از حزب کمونیست کارگری هنوز "شکست جنبش سرنگونی" را اعلام نکرده بودند (همان رضایت مردم به قوائد بازی جناح های رژیم اسلامی). در مباحثات قبل از جدائی سوال برای آنها بدست گرفتن حزب و پیاده کردن سیاستهائی بود که در اساس میخواست وارد ائتلاف با بورژوازی شود. آنزمان آقای مدرسی معتقد بود که جناح حاکم سقوط میکند و دولت و قدرت سیاسی "میوه ای است که دست امثال حجاریان" می افتد. بر این باور بودند که حزب باید در این دولت موقت شرکت کند و سیاست سرنگونی آن را نداشته باشد. اسناد این مباحثات موجود اند. از همینجا بارقه های دیدگاهی که به تغییر در پائین باور ندارد و یا تحلیلش اینست که "مردم رضایت داده اند" مشهود است. آندوره تناسب قوای سیاسی اجازه تصویب چنین سیاستهای راستی را در حزب کمونیست کارگری نداد و بحثهای ایشان هم "بایگانی" شد. اما مسئله برای ایشان تمام نشده بود. پیشبرد سیاستی از این جنس لازمه اش بدست گرفتن حزب بود و چون این مقدور نشد ناچار به جدائی شدند. مستقل از نقد دیدگاههای راست آقای مدرسی که حقانیت داشتند و با مرور زمان حتی به بحث تعداد قابل توجهی از کادرهای ناراضی حزب "حکمتیست" تبدیل شد، اما همین منافع راست و عملکرد ضد حزبی متناسب با آن از طرف این دوستان و سیاست پوپولیستی و عملکرد نادرست از طرف مقابل، به جدائی و انشقاق در حزب کمونیست کارگری منجر شد. حمید تقوائی و کوروش مدرسی بارها سازش کردند و میتوانستند بخاطر منافع وحدت حزب باز هم سازش کنند. این روال به بن بست رسید چون جنگ قدرت مانع حفظ حزب بود و مهمتر اینکه در این مباحثات خط کمونیستی منصور حکمت نمایندگی نشد.

همینجا باید بر اجبار "حکمتیست" نامیدن این خط اشاره کرد. بحثهای کوروش مدرسی برای ائتلاف با راست حکومتی در پروسه سرنگونی که کنار گذاشته شدند، نمیتوانست پرچم روشن جدائی از حزبی باشد که امر سوسیالیسم و کمونیسم فوری را در برنامه اش قید کرده است. همینطور این خط بسیج کننده نبود و بسیاری از کادرهای قدیمی را که با این انشعاب رفتند نمیتوانست راضی کند و تا همان روز از میان آنها مدافع صریح و جدی ای نداشت. لذا کوروش مدرسی ابتدا حول اعتراض تشکیلاتی و در شبهای آخر قبل از جدائی حول "تقابل حکمتیسم و چپ سنتی" خود را فرموله کرد. این اجباری سیاسی و البته کاذب و در تاریخ حزب کمونیست کارگری بی ریشه بود و مهمتر تماما ضد تبئین مستند و موجود خود منصور حکمت در آخرین سخنرانی اش در پلنوم چهارده راجع به دیدگاه رهبری وقت حزب بود. برای این خط، "حکمتیست" نامیدن خود اجبار و الزامی برای جلب و بردن نیرو بود و نه باوری عمیق به این دیدگاه یا تمایزی سیاسی و واقعی. چون در عمل سیاسی کنکرت چه در حزب کمونیست کارگری و چه در حزب "حکمتیست"، دیدگاه منصور حکمت توسط آنها نه فقط نمایندگی نشد بلکه هر روز ستونی از آن پائین کشیده شد. "حکمتیست" بودن آنها تا آنوقت در سیاست نمایندگی نمیشد و حتی اسمش توسط این جناح نیامده بود لذا پرچم آن به اعتراض به رفتار ضد حزبی طرف مقابل محدود شد. آنها در نقد رفتار ضد حزبی حق داشتند اگر خود بری از آن و نماینده رعایت اصول کمونیستی و حزبی بودند. اما بسیار پیش تر، این رفتار ضد حزبی و حتی ساختن حزب موازی را خود شروع کرده بودند. لذا این تنها ادعای درست شان، تا آنجا که به عملکرد خودشان مربوط بود، نیز زیر علامت سوال بزرگی بود و اعتبار نداشت. واقعیت اینست که کل رهبری و کادرهای موثر حزب در آن فاجعه سهیم بودند اما اینکه چنین رویدادی توانست به وقوع بپیوندد، نمایندگی نشدن کمونیسم منصور حکمت در مجادلات سیاسی هر دو جناح آندوره حزب کمونیست کارگری بود.

حزب "حکمتیست" برای پیاده کردن سیاستهای کوروش مدرسی تشکیل شد. سیاستهائی که در حزب کمونیست کارگری نتوانستند به مصوبه تبدیل شوند. اما از همان ابتدا ملاحظات جذب نیرو و تلاش برای اینکه در این ماجرا در حزب کمونیست کارگری کسی "بجا نماند"، دست بردن به اتوریته واقعی تر میان کادرهای حزب یعنی چنگ زدن به حکمت ضروری بود و از همان زمان منصور حکمت و عنوان "حکمتیست" به وزنه اساسی به پای این جریان تبدیل شد. اما کوروش مدرسی راه متوقف شده را دنبال کرد و با تغییر در اطلاعیه اعلام موجودیت حزبشان و سپس تدوین منشور سرنگونی تلاش کرد "تمایزش" را با سنت قدیمی حزب کمونیست کارگری ترسیم کند. آنزمان هنوز جنبش سرنگونی برای آنها معنی داشت و هنوز امکان ائتلاف با راست را مقدور میدیدند و در توضیح و دفاع از منشور سرنگونی بر آن تاکید داشتند. اما طولی نکشید که این تیر هم به سنگ خورد. منشور سرنگونی روز دست آقای مدرسی و حزبشان ماند. لذا ایشان بجای شکست سیاست شان اعلام کردند جنبش سرنگونی شکست خورده است، گفتند مردم ایران به افق ناسیونالیسم و آمریکا دل بسته بودند و با شکست این افق جامعه و زمین سیاست ایران شخم خورده و دانه منشور ایشان را دیگر نمیتوان کاشت! نهایتا ناچار شدند زیر فشار نقدها، حتی در درون خودشان، این منشور را "بایگانی" کنند. حزبی که برای ائتلاف با اپوزیسیون راست تشکیل شد و خود را با نام "حکمتیست" استتار کرده بود، با شکست این سیاست اساسی بی افق و خونریزی داخلی اش شدت گرفت.

کمونیسم غیر کارگری
حزب "حکمتیست" از ابتدا خود را با چهارچوب جریانات سنتی تعریف کرد و علاقه ای به جنبش کارگری نداشت. شش سال از عمر سیاسی این جریان میگذرد و در طول این شش سال این حزب نتوانسته است به اندازه یک محفل حاشیه ای سیاست و نگرش و سبک کار و پراتیک خود را به کارگر و اعتراض کارگری ربط دهد. این حزب، حتی به اعتراف خودشان و اسناد همین کنگره، جزو بی ربط ترین جریانات به جنبش طبقه کارگر است. این جریان به هیچ مابه ازا اجتماعی و جنبشی متکی نیست. یک فرقه است که حتی "مواضع پرولتاریائی" هم ندارد.

در فقدان اتکا به سنت سیاسی کمونیسم کارگری و منصور حکمت، این حزب ناچار است بین آوانتوریسم و پاسیفیسم نوسان کند. این حزب تاکنون نتوانسته است کارنامه ای از صلاحیت سیاسی و امر رهبری و تثبیت و تعمیق سنتهای کمونیستی در قلمرو سیاست بجا بگذارد. این حزب همینطور جریانی نیست که با چهارچوبهای فکری و سیاسی متعینی- مستقل از درست و نادرست بودن آن و یا وزن اجتماعی آن- شناخته شود. روزمرگی، تبلیغات خود خشنود کن و در مواردی بدتر از سنت و خط حزب اکس مسلم آقای حمید تقوائی، آوانتوریسم سیاسی و راست روی، ناتوانی در به انتها بردن یک مبارزه معین، ادبیات بشدت زشت و غیر سیاسی، و سیاست بر اساس فصول چهره بیرونی این حزب است. امروز این حزب، برخلاف ادعاهای خودشان، در واقعیت بیرونی و در سیاست ایران جزو حاشیه ای ترین جریانات سیاسی است. عاقبت هر جریانی که برای اهداف غیر کارگری و غیر کمونیستی شکل میگیرد و حاصل پراتیک غیر کمونیستی کارگری تاکنونی نمیتواند نتیجه ای جز این داشته باشد. امروز توسل صوری این جریان در اوج بن بست سیاستهای تاکنونی اش به "کارگر" و "سوسیالیسم" آنهم در دوره ای که قرار است جمهوری اسلامی با احمدی نژاد و ناسیونالیسم اسلامی به حکومت متعارف و بازسازی سرمایه داری تبدیل شود، از جنس همان "سوسیالیسم" و "کارگری" بودن آقایان شفیق و آذرین و لیبرالیسم چپ است که راهنمای چپ میزند اما راست را تحبیب میکند.       

کمونیسم دانشجوئی
حزب "حکمتیست" از آنجا که نه علاقه ای و نه روحیه ای برای چفت شدن با مبارزه بیوقفه طبقه کارگر و سازماندهی جنبش کارگری داشت، از ابتدا تلاش کرد در میان دانشجویان پایه اجتماعی اش را جستجو کند. باید تاکید و تصریح کرد که نه فعالیت کمونیستی در میان دانشجویان نادرست است و نه دانشگاهها در سیاست ایران بی اهمیت اند. یک جریان واقعا کمونیستی و کارگری که افق کمونیستی اش را در جامعه گسترانده است حتما در میان دانشجویان و لایه های دیگر نیز هواداران جدی پیدا خواهد کرد. اما کمونیسم "دال دال" ی را نمیتوان بجای کمونیسم کارگری معرفی کرد. تلاش این حزب در ماجرای "داب" علیرغم سرکوب کثیف جمهوری اسلامی و عملکرد مخرب و ضد انقلابی و سکتاریستی محافل حاشیه ای مانند ایرج آذرین- مقدم، در عین حال بیانگر ظرفیتها و عملکرد و توان رهبری این حزب هم بود. حزب "حکمتیست" در این ماجرا به همان درجه ای که نقش داشت بسیار ضعیف بیرون آمد و نهایتا حتی نتوانست بعنوان نیروئی و گرایشی در میان دانشجویان تثبیت شود. 

تمایل به ناسیونالیسم
حزب "حکمتیست" اگر به کارگر و جنبش سوسیالیستی بیربط است اما به رویدادهای کردستان حساس است. "کردستان دروازه انقلاب ایران" تزی بود که این حزب تلاش داشت براساس کادرهایش که تجربه کار کمونیستی در کردستان را در پیشینه خود دارند و همینطور تطبیق ناموجه واقعیات اجتماعی با موقعیت و توانائی خویش جوش دهد. حاصل این جهتگیری در قلمرو کردستان چیزی نبود جز ترجمه خط منشور سرنگونی به شرایط و صفبندیهای سیاسی در کردستان. گارد آزادی و عملکرد تاکنونی آن بیشتر به یک نمایش کمدی از شاخه نظامی یک جریان کمونیستی کارگری که اساسا قدرتش در شهرها و میان طبقه کارگر است شبیه دارد. کادرهای قدیمی این حزب در مورد جزئیات این طرح و واقعیت وجودی و عملکرد آن تا درجه ای گفته اند و نوشته اند. نزدیک شدن با اتحادیه میهنی و دیپلماسی با جماعت نوکر ارتش آمریکا در کردستان عراق برای داشتن جست و خیزی در میان نیروهای سیاسی در کردستان یک مورد دیگر است. تحویل حزب کمونیست کارگری عراق به جریانی که برای رفراندم در کردستان همراه با نیروهای ناسیونالیست ناراضی تلاش میکند و ساختن نهادها و راه انداختن پروژه هائی مانند "کنگره آزادی عراق" که دیگر کسی حتی اسم آنها را هم نمیشود تا چه رسد به اینکه در صخنه سیاسی عراق و کردستان تاثیری داشته باشند موارد دیگر است. برگشت به سنت ناسیونالیستی فراخوان به بازاریهای کردستان و اعتصاب بازار – که گویا در کردستان قابل دفاع است و در تهران مذموم – مورد دیگری از سیاستها و معنی زمینی تز "کردستان دروازه انقلاب ایران" است. در کنار اینها اما اثری از این جریان و رد پایش در تلاش و اعتراضات روزمره کارگران در شهرهای کردستان مطلقا دیده نمیشود.

مسئله فلسطین و برخورد به جریانات اسلامی
اگر حزب اکس مسلم حمید تقوائی در مسئله فلسطین و برخورد به جنگ تروریستها موضع و سیاستش پرو اسرائیلی و طرفدار یک قطب تروریسم دولتی است، حزب "حکمتیست" در اینموارد جریانات اسلامی را تحبیب میکند. موارد جنگ لبنان، جنگ غزه، موضعگیری در باره مسئله صلح در خاورمیانه نشان میدهد که این دو جریان مواضع قدیمی و کلاسیک کمونیسم کارگری و منصور حکمت را کنار گذاشتند و به اتخاذ مواضع ناسیونالیستی و یا مواضع یکجانبه ضد تروریسم دولتی و آوانس به جریانات اسلامی رو آورده اند. این نوع مواضع و سیاستها البته در چپ سنتی و ناسیونالیست ایران مسبوق به سابقه اند. گرایش به جریانات ناسیونالیستی و اسلامی و یا همسوئی نظری و سیاسی با آنها چهارچوب فکری ناسیونالیسم چپ و "ضد امپریالیست" است. حزب آقای مدرسی در مواضع رسمی، و نه ضرورتا برخی مواضع کادرهای آن، در اینموارد به سنت ناسیونالیسم ضد امپریالیستی متکی بوده است. بحث "ناسیونالیسم اسلامی" آقای مدرسی آنهم در مورد جناح خامنه ای و احمدی نژاد و تز "متعارف شدن" سرمایه داری بزعامت اسلام امام زمانی بیربط به این دیدگاه سنتی و شناخته شده نیست. 

کنگره کدام گرایش                                                                                                 
کنگره حزب "حکمتیست" با سیاستها و پراتیک تاکنونی و آنطور که از قطعنامه هایش پیداست، قرار است کنگره تثبیت دیدگاه های قوام یافته متمایز با کمونیسم کارگری باشد. پاسیفیسم این حزب و تزهای "متعارف" شدن سرمایه داری و رضایت مردم به جمهوری اسلامی در سند "آنچه باید آموخت" راجع به رویدادهای سیاسی اخیر ایران و برخی دیگر از اسناد کنگره بروشنی و صراحت آمده است. کنگره چهارم حزب حکمتیست، اگر روی این دیدگاهها مجددا صحه بگذارد، رسما به کنگره ای تبدیل میشود که گرایش سوسیالیسم دو خردادی پرچمش را در آن تثبیت میکند. چنین رویداد کمدی – تراژیکی ربط خاصی به خوشروئی یا ترشروئی رهبری و کادرهای این حزب در قبال بهمن شفیق و ایرج آذرین ندارد. آنها با همدیگر هر نوع رابطه خصمانه یا دوستانه ای داشته باشند و راجع به همدیگر هر نظری داشته باشند، در اساسی ترین نقطه عزیمت ها در باره سیر و موقعیت سرمایه داری ایران و رابطه طبقه کارگر و مردم زحمتکش با حکومت اسلامی به نتیجه واحدی رسیده اند و به این معنا به یک گرایش واحد قدیمی تر تعلق دارند.

درک این موضوع برای کادرهای حزب "حکمتیست" نباید مشکل باشد که بهمن شفیق این وضعیت و تناقضات ماهوی این حزب را میبیند و بخود جرات میدهد در هیئت "پدر خوانده" دیدگاههای متحجر و ادبیات پخمه ایندوره حزب "حکمتیست" ظاهر شود و فراخوان تعیین تکلیف با "پوسته کمونیسم کارگری" و منصور حکمت دهد. واکنش های حزب "حکمتیست" نیز به عذر بدتر از گناه شبیه اند. ما البته انتظار بیشتری نداشتیم. برخورد بی نزاکت با ادبیات بازاری برخی از اعضای رهبری این حزب به ما، و متقابلا لحن مودب همراه با گله کردن از عدم رعایت برخورد حقوقی به بهمن شفیق، پاسخ مسئله را نمیدهد. شاید تعداد قلیلی از کادرهای این حزب بنا به سنت سیاسی ای که در آن پرورش یافتند نهایتا نتوانند با ديدگاههاى سوسیالیسم دو خردادی کنار بیایند اما اینکه بتوانند در مقابل این خط که دیگر امروز از عیان عیان تر است پرچمی کمونیستی کارگری برافرازند جای تردید جدی هست. حزب "حکمتیست" تنها یک راه دارد و آن اینست که با شهامت و بطور علنى این سیاستها را نقد و کنار بگذارد و به سنت کمونیستی کارگری منصور حکمت متکی شود. ما البته توهمی نداریم و فکر میکنیم که این حزب راه نامیمون کنونی را متاسفانه تا آخر خواهد رفت. اما با این سیاستها هر روز بیشتر از دیروز کمونیسم کارگری و منصور حکمت به وزنه ای به پای این جریان تبدیل میشود.  

حزب "حکمتيست" را نه با ادعاهاى خود و يا برنامه سیاسی آن بلکه بايد با پراتيک واقعى و ديدگاههاى سياسى اش سنجيد. اين حزب اسمش "حکمتيست" و "کمونيست کارگرى" است اما سياست و ديدگاهش علیه هر دوى آنست. مثل اينست اسمت حزب محيط زيست باشد و رهبری و خط رسمی ات هر روز اقدام به آتش زدن جنگلها بکنند! اين حزب مستقل از ما بايد تکليف خودش را با ديدگاههاى پايه اى کمونيسم کارگرى روشن کند. اين حزب با این تزهای بنیادی راست ميتواند بعنوان حزبی بی تاثیر در حاشیه بماند و یا به هر چه تبدیل بشود٬ اما با حفظ و بسط اين ديدگاهها٬ مطلقا حزبى از جنس سنت کمونيستى کارگرى نميتواند باشد. *  

٢٧ سپتامبر ٢٠١٠